شب بی پنجره ی بی رازم شب خاموش و فراموش منم
من و از وسوسه خالی کردی رو زمین خسته و بیهوش منم
من نمیخواستم و دلتنگی به تمنای تو خوابم میکرد
مثل پیچک به تنم می پیچید تن داغی که مذابم میکرد
مثل هر شب تو نبودی اما شمع تاریکی من روشن بود
تو نبودی که ببینی تا صبح گرمی وسوسه ات با من بود
شب بی پنجره آروم اروم سمت تاریکی و تختم پیچید
شعله ی خنده ی خاموش تو بود که رو دیوار اتاقم رقصید
پشت هر حادثه ی تاریکی روی دیوار چراغی خاموش
تو کنار منی اما تو خواب من تو رویای تو اما بیهوش
مثل هر شب تو نبودی اما شمع تاریکی من روشن بود
تو نبودی که ببینی تا صبح گرمی وسوسه ات با من بود
شب بی پنجره آروم اروم سمت تاریکی و تختم پیچید
شعله ی خنده ی خاموش تو بود که رو دیوار اتاقم رقصید
دیدگاهتان را بنویسید